درباره وبلاگ


خــــــــــــوش آمــــدید
آخرین مطالب


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 85
بازدید کل : 3453
تعداد مطالب : 70
تعداد نظرات : 54
تعداد آنلاین : 1


Alternative content



دریافت كد ساعت
کد پرچم دهه فجر
ادبیات
مدرسه نمونه دولتی فرهنگ-خوزستان




درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند!

.

.

.

گذشته در چشمانم مانده است

عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است

چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی

صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم

که نفهمی هنوز هم دوستت دارم...



دو شنبه 16 دی 1392برچسب:, :: 17:39 ::  نويسنده : Haniye Jaberi

خندهبی تقصیربوسهبرای دیدن این داستان خیلی قشنگ به ادامه مطلب برویدخندهبوسهبی تقصیر



ادامه مطلب ...


یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, :: 17:34 ::  نويسنده : Haniye Jaberi

خجالتیدرد من حصار برکه نیست، درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده!خجالتی



ادامه مطلب ...


یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, :: 13:12 ::  نويسنده : Haniye Jaberi

چند شعر زیبا از سهراب سپهری(تقدیم به دبیر عزیزم خانم بقالیان زاده)

 

به سراغ من اگر می آیید،

 

پشت هیچستانم .

پشت هیچستان جایی است.

 پشت هیچستان رگ های هوا ،

پر قاصد ها ییست که خبر می آرند،

از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک .

روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است

که صبح،به سر تپهی معراج شقایق رفتم

 

پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است:

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،

زنگ باران به صدا می آید.

آدم اینجا تنهاست

                  و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت  جاریست .

به سراغ من اگر می آیید،

                نرم و آهسته بیایید

                 مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.

شعر عاشقانه سهراب, اشعار سهراب سپهری عاشقانه

دروگران پگاه

پنجره را به پهنای جهان می گشایم:

جاده تهی است. درخت گرانبار شب است.

نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست

تو نیستی ، و تپیدن گردابی است

تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست

می آیی :‌ شب از چهره ها بر می خیزد ، راز از هستی می پرد

می روی : چمن تاریک می شود ، جوشش چشمه می کشند

چشمانت را می بندی : ابهام به علف می پیچد

سیمای تو می وزد ، و آب بیدار می شود

می گذری ، و آیینه نفس می کشد

جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت ، و چشم به راه تو نیست

پگاه ، دروگران از جاده ی روبرو سر می رسند: رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند.

 شعر عاشقانه سهراب, اشعار سهراب سپهری عاشقانه

شب هم آهنگی

لب ها می لرزند. شب می تپد. جنگل نفس می کشد.

پروای چه داری ، مرا در شب بازوانت سفر ده

انگشتان شبانه ات را می فشارم ، و باد شقایق دوردست را پر پر می کند

به سقف جنگل می نگری: ستارگان درخیسی چشمانت می دوند

بی اشک چشمان تو ناتمام است ، و نمناکی جنگل نارساست

دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید

لبخند می زنی ، رشته ی رمز می لرزد

می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند

بیا با جاده ی پیوستگی برویم

خزندگان درخوابند. دروازه ی ابدیت باز است. آفتابی شویم

چشمان را بسپاریم ،که مهتاب آشنایی فرود آمد

لبان را گم کنیم ، که صدا نا بهنگام است

در خواب درختان نوشیده شویم ، که شکوه روییدن در ما می گذرد

باد می شکند. شب راکد می ماند. جنگل از تپش می افتد

جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم ، و شیره ی گیاهان به سوی ابدیت می رود.

شعر عاشقانه کوتاه, زیباترین شعر عاشقانه

آوای گیاه

از شب ریشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ریختم

بی پروا بودم :  دریچه ام را به سنگ گشودم

مغاک چنبش را زیستم

هوشیاری ام شب را نشکافت ، روشنی ام روشن نکرد:

من تو را زیستم ، شبتاب دوردست!

رها کردم ، تا ریزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند

بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم

و همیشه کسی از باغ آمد ، و مرا نوبر وحشت هدیه کرد

و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت ، و کنار من خوشه ی راز از دستش لغزید

و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ ، من ماندم و همهمه ی آفتاب

و از سفر آفتاب ، سرشار از تاریکی نور آمده ام:

سایه تر شده ام

و سایه وار بر لب روشنی ایستاده ام

شب می شکافد ، لبخند می شکفد ، زمین بیدار می شود

صبح از سفال آسمان می تراود

و شاخه ی شبانه ی اندیشه ی من بر پرتگاه زمان خم می شود.

شعر عاشقانه کوتاه, زیباترین شعر عاشقانه

پرچین راز

بیراهه رفتی ، برده ی گام ، رهگذر راهی از من تا بی انجام ، مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحرا.

در باغ ناتمام تو ، ای کودک! شاخسار زمرد تنها نبود ، بر زمینه ی هولی می درخشید.

در دامنه ی لالایی ، به چشمه ی وحشت می رفتی ، بازوانت دو سا حل نا همرنگ شمشیر و نوازش بود

فریب را خندیده ای ، نه لبخند را ، ناشناسی را زیسته ای ، نه زیست را

و آن روز ، و آن لحظه ، از خود گریختی ، سر به بیابان یک درخت نهادی ، به بالش یک وهم

در پی چه بودی ، آن هنگام ، در راهی از من تا گوشه گیر سکت آیینه ، درگذری از میوه تا اضطراب رسیدن؟

ورطه ی عطر را بر گل گستردی ، گل را شب کردی ، در شب گل تنها ماندی ،گریستی

همیشه ـ بهار غم را آب دادی ،

فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی ، بر تب شکوفه شبیخون زدی ، باغبان هول انگیز

و چه از این گویاتر ، خوشه شک پروردی

و آن شب ، آن تیره شب ، در زمین بستر بذر گریز افشاندی

و بالین آغاز سفر بود ، پایان سفر بود ، دری به فرود ، روزنه ای به اوج

گریستی ، ( من ) بی خبر ، بر هر جهش ، در هر آمد ، هر رفت

وای ( من ) کودک تو ، در شب صخره ها ، از گود نیلی بالا چه می خواست؟

چشم انداز حیرت شده بود ، پهنه ی انتظار ، ربوده ی راز ، گرفته ی نور

و تو تنها ترین ( من ) بودی

و تو نزدیک ترین ( من ) بودی

و تو رساترین ( من ) بودی ، ای ( من ) سحرگاهی ، پنجره ای بر خیرگی دنیا ها سر انگیز.

 



پنج شنبه 12 دی 1392برچسب:, :: 13:36 ::  نويسنده : Suror Zargani

در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


دو شنبه 9 دی 1392برچسب:, :: 15:34 ::  نويسنده : Ava Bahrami

در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


دو شنبه 9 دی 1392برچسب:, :: 15:30 ::  نويسنده : Ava Bahrami

به این لطیفه چند بار میخندید؟
 

پیری برای جمعی سخن میراند.
 

لطیفه ای برای حضار تعریف كرد همه دیوانه وار خندیدند.
 

بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد كمتری از حضار خندیدند.
 

او مجدد لطیفه را تكرار كرد تا اینكه دیگر كسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
 

او لبخندی زد و گفت:
 
 وقتی كه نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یكسان بخندید،


پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مشكلات یكسان زندگی ادامه میدهید؟



یک شنبه 8 دی 1392برچسب:, :: 18:29 ::  نويسنده : Ava Bahrami

گروه اینترنتی خورشید - khorshidgroup.org

بقیه در ادامه مطلب


ادامه مطلب ...


پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:, :: 15:46 ::  نويسنده : Ava Bahrami

 

ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺮﺍﻓﻌﻪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ .
 
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻃﯽ ﺭﺍﻩ ﻃﻮﻻﻧﯽ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﮐﯿﮏ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﮐﺮﺩ.
 
ﺍﻣﺎ ﺟﯿﺐ ﺩﺧﺘﺮ خالیﻭ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ سکه ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
 
ﺻﺎﺣﺐ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺳﺎﻟﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭﻣﻘﺎﺑﻞ ﮐﯿﮑﻬﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺍﺯ ﻭﯼ
 
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﯼ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ، ﺍﻣﺎ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ.
 
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻋﯿﺐ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮐﯿﮏ ﻭ ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ. ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭ
 
ﺳﭙﺎﺳﮕﺬﺍﺭ ﺷﺪ. ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﮐﻤﯽ ﮐﯿﮏ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺶ ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﯼ ﮐﯿﮏ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
 
ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ. ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. ﺑﺎ
 
ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻧﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﯿﺪ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﯿﮏ ﺩﺍﺩﯾﺪ.
 
ﻣﻦ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﻋﻮﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ  ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩ.
 
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ؟ ﻓﮑﺮ ﺑﮑﻨﯽ، ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﮐﯿﮏ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ،
 
ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ. ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻏﺬﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ
 
دﻋﻮﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺪﺗﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮد، ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﮐﯿﮏ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﯾﺪ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﯿﺪ،
 
ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﺭب خانه ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﯽ ﺩﺭﻧﮓ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻋﺠﻠﻪ
 
ﻦ ﻏﺬﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ، ﺍﮔﺮ ﺩﯾﺮ ﮐﻨﯽ، ﻏﺬﺍ ﺳﺮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ! ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻊ، ﺍﺷﮑﻬﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ.
 
 ﺁﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ، ﺑﻌﻀﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ، ﻣﺎ ﺍﺯ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ
 
ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ...!


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:57 ::  نويسنده : Ava Bahrami

ديشب داشتم فوتبال رو از کانال عربی می‌ دیدم...

گزارشگر هر جمله‌ ای میگفت 

مادربزرگم میگفت: آمین !!!

 

 

 

 

 

 

 

سه تا بهترین خواب های دنیا :

 


1- خوابیدن روی پای مادر وقتی کلی خسته ای 

2- خوابیدن روی شونه ی عشقت وقتی کلی تنهایی

3- خوابیدن با چشم های باز وقتی استاد داره درس میده

 

 

 



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:49 ::  نويسنده : Ava Bahrami

  

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیرزن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود!

..............

قدر کسایی که به زندگیتون معنا میدنو بدونید تا دیر نشده...



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:42 ::  نويسنده : Ava Bahrami


   

دوســتت دارم های من به مشابه دوستت دارم های کودکیست
که وقتی از او سوال می کنی، چقدر دوستم داری؟
او در پاسخ می گوید: 
دو تا و یا ده تا و یا نهایتش به بزرگی محدوده دو دستانش...
دوست داشتنی در حــــد توان، به دور از دروغ و به وسعت آسمـــان.



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:40 ::  نويسنده : Ava Bahrami



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:38 ::  نويسنده : Ava Bahrami



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:31 ::  نويسنده : Ava Bahrami

     

باور کن هیچ چیزی در این دنیا ارزشی بالاتر از این ندارد!
غمی را از دل زدودن و لبی را به خنده وا کردن.
فقط خدا می داند بزرگی و بخشندگی قلبی را، 
که به ازای هدیه لبخندی،
از تمام دردهای خود گذشته که فقط دیگری را شادتر ببیند...
فقط خدا می داند اندازه این خوبی را، این مهربانی را،

        فقط خدا می داند...


(مهرداد حبیبی)


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:25 ::  نويسنده : Ava Bahrami

خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر 
این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر 
آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف 
ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر 
ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان !
ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر !
آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح !
مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر 
مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان 
مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن 
با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر !
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی 
دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر !
این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها 
این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر 
دست خسته ی مرا ، مثل کودکی بگیر 
با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر !



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:22 ::  نويسنده : Ava Bahrami

  

آنها که حال حرکت و کوشش ندارند،
حرف برای گفتن بسیار دارند و می گویند این بزرگان استثنا بودند !
اگر این بزرگان نیز چنین می اندیشیدند هرگز استثنایی نمی شدند...
برای نتوانستن همیشه توجیهاتی هست...
انسان های بزرگ برای توانستن انگیزه ایجاد می کنند
اما
آدم های تنبل بسوی مرگ پیش می روند...


(دکتر ابراهیم میثاق)


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:1 ::  نويسنده : Ava Bahrami
  

وقتی دلت بگیرد، دیگر فرقی نمی کند کجا باشی! دلت می خواهد که فقط بباری...
اما
گاهی به بهانه غرور به دنبال جایی هستی که هیچکس نباشد !
زیر باران، قدم زدن در یک خیابان بی انتها و یا تنها راندن در یک مسیر مشخص با گوش دادن به یک ترانه پر از غم و یا حکایت بالش خیس در پی جاری شدن اشک های شبانه...
و حتی گاهی هم هر چقدر که غرور داشته باشی، میان هجمه نگاه ها که بغضت بگیرد، سر بر می گردانی، سکوت می کنی و لمس اشک هایی که نمی خواهی آشکار گردد...
مثل همین حالا !
لابد تو هم خیلی دلت گرفته که می خواهی بباری...


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 16:58 ::  نويسنده : Ava Bahrami

پروردگارا 

             

داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم

                            

چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.

     

 

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد 
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 16:55 ::  نويسنده : Ava Bahrami

داستانی خیلی زیبا که از خواندنش ضرر نمی کنید



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 16:41 ::  نويسنده : Ava Bahrami

 

                


خندم می گیرد از تقلایت ای دنیا که چگونه در پی آنی که زمینم بزنی.
ای دنیای پر از سراب این را بدان:
اگر تمام غم هایت را بر دلم فرو ریزی، هرگز در مقابلت کمر خم نخواهم کرد.
اگر تمام دردها و رنج هایت را بر سرم آوری، هرگز در مقابلت زانو نمی زنم.
اگر تمام سختی ها را زمینه راهم کنی، هرگز زندگی را در مقابلت نمی بازم.
اصلا
 هر چه خواهی کن، هر چه خواهی باش...

ولی همیشه این را بدان

 من، خدا را دارم.



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 16:39 ::  نويسنده : Ava Bahrami

گروه اینـترنتی خورشید - khorshidgroup.net


بقیه در ادامه مطلب(از دست ندید)


ادامه مطلب ...


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 16:35 ::  نويسنده : Ava Bahrami

چشمه و سنگ

جدا شد یكی چشمه از كوهسار 

به ره گشت ناگه به سنگی دچار 
به نرمی چنین گفت با سنگ سخت 
كرم كرده راهی ده ای نیكبخت 
گران سنگ تیره دل سخت سر 
زدش سیلی و گفت : دور ای پسر ! 
نجنبیدم از سیل زورآزمای 
كه ای تو كه پیش تو جنبم ز جای ! 
نشد چشمه از پاسخ سنگ ، سرد 
به كندن در استاد و ابرام كرد 
بسی كند و كاوید و كوشش نمود 
كز آن سنگ خارا رهی بر گشود 
ز كوشش به هر چیز خواهی رسید 
به هر چیز خواهی كماهی رسید 
برو كارگر باش و امیدوار 
كه از یاس جز مرگ ناید به بار 
گرت پایداری است در كارها 
شود سهل پیش تو دشوارها


بقیه در ادامه مطلب(از دست ندید حتماً ببینید)



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 16:3 ::  نويسنده : Ava Bahrami
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 16:2 ::  نويسنده : Ava Bahrami

حتماً به ادامه مطلب بروید خیلی جالبه



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 15:59 ::  نويسنده : Ava Bahrami

برای خواندن داستان ها به ادامه ی مطلب سر بزنید



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 15:57 ::  نويسنده : Ava Bahrami

گروه اینترنتی مرداب

 

حتماً به ادامه مطلب سر بزنید (ادامه ی عکس ها)



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 15:54 ::  نويسنده : Ava Bahrami

 

حتماً به ادامه مطلب بروید (بقیه ی عکس ها)

 

 

گروه اینترنتی خورشید



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 15:49 ::  نويسنده : Ava Bahrami

beautiful_bird_pictures_14.jpg

به ادامه ی مطلب سری بزنید (ادامه ی عکس ها)



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 15:43 ::  نويسنده : Ava Bahrami

در ادامه مطلب ببینید : سخنان بزرگان را



ادامه مطلب ...


یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 16:54 ::  نويسنده : Ava Bahrami