درباره وبلاگ خــــــــــــوش آمــــدید آخرین مطالب ادبیات مدرسه نمونه دولتی فرهنگ-خوزستان درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند . . . گذشته در چشمانم مانده است عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است دو شنبه 16 دی 1392برچسب:, :: 17:39 :: نويسنده : Haniye Jaberi
یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, :: 17:34 :: نويسنده : Haniye Jaberi
یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, :: 13:12 :: نويسنده : Haniye Jaberi
چند شعر زیبا از سهراب سپهری(تقدیم به دبیر عزیزم خانم بقالیان زاده)
به سراغ من اگر می آیید،
پشت هیچستانم . پشت هیچستان جایی است. پشت هیچستان رگ های هوا ، پر قاصد ها ییست که خبر می آرند، از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک . روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح،به سر تپهی معراج شقایق رفتم
پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است: تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا می آید. آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست . به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من. دروگران پگاه پنجره را به پهنای جهان می گشایم: جاده تهی است. درخت گرانبار شب است. نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست تو نیستی ، و تپیدن گردابی است تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست می آیی : شب از چهره ها بر می خیزد ، راز از هستی می پرد می روی : چمن تاریک می شود ، جوشش چشمه می کشند چشمانت را می بندی : ابهام به علف می پیچد سیمای تو می وزد ، و آب بیدار می شود می گذری ، و آیینه نفس می کشد جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت ، و چشم به راه تو نیست پگاه ، دروگران از جاده ی روبرو سر می رسند: رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند. شب هم آهنگی لب ها می لرزند. شب می تپد. جنگل نفس می کشد. پروای چه داری ، مرا در شب بازوانت سفر ده انگشتان شبانه ات را می فشارم ، و باد شقایق دوردست را پر پر می کند به سقف جنگل می نگری: ستارگان درخیسی چشمانت می دوند بی اشک چشمان تو ناتمام است ، و نمناکی جنگل نارساست دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید لبخند می زنی ، رشته ی رمز می لرزد می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند بیا با جاده ی پیوستگی برویم خزندگان درخوابند. دروازه ی ابدیت باز است. آفتابی شویم چشمان را بسپاریم ،که مهتاب آشنایی فرود آمد لبان را گم کنیم ، که صدا نا بهنگام است در خواب درختان نوشیده شویم ، که شکوه روییدن در ما می گذرد باد می شکند. شب راکد می ماند. جنگل از تپش می افتد جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم ، و شیره ی گیاهان به سوی ابدیت می رود. آوای گیاه از شب ریشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ریختم بی پروا بودم : دریچه ام را به سنگ گشودم مغاک چنبش را زیستم هوشیاری ام شب را نشکافت ، روشنی ام روشن نکرد: من تو را زیستم ، شبتاب دوردست! رها کردم ، تا ریزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم و همیشه کسی از باغ آمد ، و مرا نوبر وحشت هدیه کرد و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت ، و کنار من خوشه ی راز از دستش لغزید و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ ، من ماندم و همهمه ی آفتاب و از سفر آفتاب ، سرشار از تاریکی نور آمده ام: سایه تر شده ام و سایه وار بر لب روشنی ایستاده ام شب می شکافد ، لبخند می شکفد ، زمین بیدار می شود صبح از سفال آسمان می تراود و شاخه ی شبانه ی اندیشه ی من بر پرتگاه زمان خم می شود. پرچین راز بیراهه رفتی ، برده ی گام ، رهگذر راهی از من تا بی انجام ، مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحرا. در باغ ناتمام تو ، ای کودک! شاخسار زمرد تنها نبود ، بر زمینه ی هولی می درخشید. در دامنه ی لالایی ، به چشمه ی وحشت می رفتی ، بازوانت دو سا حل نا همرنگ شمشیر و نوازش بود فریب را خندیده ای ، نه لبخند را ، ناشناسی را زیسته ای ، نه زیست را و آن روز ، و آن لحظه ، از خود گریختی ، سر به بیابان یک درخت نهادی ، به بالش یک وهم در پی چه بودی ، آن هنگام ، در راهی از من تا گوشه گیر سکت آیینه ، درگذری از میوه تا اضطراب رسیدن؟ ورطه ی عطر را بر گل گستردی ، گل را شب کردی ، در شب گل تنها ماندی ،گریستی همیشه ـ بهار غم را آب دادی ، فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی ، بر تب شکوفه شبیخون زدی ، باغبان هول انگیز و چه از این گویاتر ، خوشه شک پروردی و آن شب ، آن تیره شب ، در زمین بستر بذر گریز افشاندی و بالین آغاز سفر بود ، پایان سفر بود ، دری به فرود ، روزنه ای به اوج گریستی ، ( من ) بی خبر ، بر هر جهش ، در هر آمد ، هر رفت وای ( من ) کودک تو ، در شب صخره ها ، از گود نیلی بالا چه می خواست؟ چشم انداز حیرت شده بود ، پهنه ی انتظار ، ربوده ی راز ، گرفته ی نور و تو تنها ترین ( من ) بودی و تو نزدیک ترین ( من ) بودی و تو رساترین ( من ) بودی ، ای ( من ) سحرگاهی ، پنجره ای بر خیرگی دنیا ها سر انگیز.
پنج شنبه 12 دی 1392برچسب:, :: 13:36 :: نويسنده : Suror Zargani
دو شنبه 9 دی 1392برچسب:, :: 15:34 :: نويسنده : Ava Bahrami
دو شنبه 9 دی 1392برچسب:, :: 15:30 :: نويسنده : Ava Bahrami
![]() به این لطیفه چند بار میخندید؟ پیری برای جمعی سخن میراند.
لطیفه ای برای حضار تعریف كرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد كمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تكرار كرد تا اینكه دیگر كسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت:
وقتی كه نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یكسان بخندید،
یک شنبه 8 دی 1392برچسب:, :: 18:29 :: نويسنده : Ava Bahrami
پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:, :: 15:46 :: نويسنده : Ava Bahrami
ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺮﺍﻓﻌﻪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ .
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻃﯽ ﺭﺍﻩ ﻃﻮﻻﻧﯽ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﮐﯿﮏ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﮐﺮﺩ.
ﺍﻣﺎ ﺟﯿﺐ ﺩﺧﺘﺮ خالیﻭ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ سکه ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﺻﺎﺣﺐ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺳﺎﻟﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭﻣﻘﺎﺑﻞ ﮐﯿﮑﻬﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺍﺯ ﻭﯼ
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﯼ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ، ﺍﻣﺎ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ.
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻋﯿﺐ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮐﯿﮏ ﻭ ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ. ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭ
ﺳﭙﺎﺳﮕﺬﺍﺭ ﺷﺪ. ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﮐﻤﯽ ﮐﯿﮏ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺶ ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﯼ ﮐﯿﮏ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ. ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. ﺑﺎ
ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻧﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﯿﺪ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﯿﮏ ﺩﺍﺩﯾﺪ.
ﻣﻦ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﻋﻮﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩ.
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ؟ ﻓﮑﺮ ﺑﮑﻨﯽ، ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﮐﯿﮏ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ،
ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ. ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻏﺬﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ
دﻋﻮﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺪﺗﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮد، ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﮐﯿﮏ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﯾﺪ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﯿﺪ،
ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﺭب خانه ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﯽ ﺩﺭﻧﮓ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻋﺠﻠﻪ
ﮐﻦ ﻏﺬﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ، ﺍﮔﺮ ﺩﯾﺮ ﮐﻨﯽ، ﻏﺬﺍ ﺳﺮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ! ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻊ، ﺍﺷﮑﻬﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ.
ﺁﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ، ﺑﻌﻀﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ، ﻣﺎ ﺍﺯ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ
ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ...!
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:57 :: نويسنده : Ava Bahrami
ديشب داشتم فوتبال رو از کانال عربی می دیدم...
سه تا بهترین خواب های دنیا :
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:49 :: نويسنده : Ava Bahrami
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:42 :: نويسنده : Ava Bahrami
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:40 :: نويسنده : Ava Bahrami
(مهرداد حبیبی)
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:25 :: نويسنده : Ava Bahrami
خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:22 :: نويسنده : Ava Bahrami
(دکتر ابراهیم میثاق)
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 17:1 :: نويسنده : Ava Bahrami
![]() وقتی دلت بگیرد، دیگر فرقی نمی کند کجا باشی! دلت می خواهد که فقط بباری... اما گاهی به بهانه غرور به دنبال جایی هستی که هیچکس نباشد ! زیر باران، قدم زدن در یک خیابان بی انتها و یا تنها راندن در یک مسیر مشخص با گوش دادن به یک ترانه پر از غم و یا حکایت بالش خیس در پی جاری شدن اشک های شبانه... و حتی گاهی هم هر چقدر که غرور داشته باشی، میان هجمه نگاه ها که بغضت بگیرد، سر بر می گردانی، سکوت می کنی و لمس اشک هایی که نمی خواهی آشکار گردد... مثل همین حالا ! لابد تو هم خیلی دلت گرفته که می خواهی بباری... چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 16:58 :: نويسنده : Ava Bahrami
پروردگارا
داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم
چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 16:55 :: نويسنده : Ava Bahrami
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 16:41 :: نويسنده : Ava Bahrami
![]()
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 16:39 :: نويسنده : Ava Bahrami
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 16:35 :: نويسنده : Ava Bahrami
چشمه و سنگ ادامه مطلب ... چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 16:3 :: نويسنده : Ava Bahrami
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 15:59 :: نويسنده : Ava Bahrami
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 15:57 :: نويسنده : Ava Bahrami
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 15:54 :: نويسنده : Ava Bahrami
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 15:49 :: نويسنده : Ava Bahrami
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 15:43 :: نويسنده : Ava Bahrami
یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 16:54 :: نويسنده : Ava Bahrami
![]() ![]() |